Breaking the Window

شکستن پنجره

Breaking the Window

شکستن پنجره

A young boy was playing with a ball in the street. He kicked it too hard, and it broke the window of a house and fell inside. A lady came to the window with the ball and shouted at the young boy, so he ran away, but he still wanted his ball back. A few minutes later he returned and knocked at the door of the house, and when the lady answered it, he said, "My father's going to come and fix your window very soon."

After a few more minutes a man came to the door with tools in his hand, so the lady let the boy take his ball away.

When the man finished fixing the window, he said to the lady, "That will cost you exactly ten dollars."

"But aren't you the father of that young boy?" the woman asked, looking surprised. "No," he answered, equally surprised. "Aren't you his mother?"

 

 پسر جوانی در خیابان با توپ بازی می کرد او ضربه محگمی به توپ زد و پنجره خانه ای شکست و به داخل افتاد. خانمی با توپ به  پنجره آمد و سر پسر جوان فریاد زد ، پسر فرار کرد ، اما هنوز توپش را می خواست پس بگیرد. چند دقیقه بعد برگشت و در خانه را زد و وقتی خانم جواب داد ، گفت: "پدرم خیلی زود می آید و پنجره تان را درست می کند."

بعد از چند دقیقه یک مرد با ابزار در دستش به خانه ان خانم آمد ، سپس خانم اجازه داد که پسر توپش را بردارد.

وقتی مرد تعمیر پنجره را تمام کرد ، به خانم گفت ، "هزینه تعمیر در دقیقا ده دلار میشود ."

زن با تعجب پرسید. "اما تو پدر اون پسر جوون نيستي؟" مرد که به همان اندازه متعجب بود جواب داد، "نه ، شما مادر او نیستید؟"