Brine>
اب دریا
Brine
اب دریا
A traveling salesman had to walk so much that his feet often hurt. His doctor told him that salt water was the best thing for them, so the salesman decided to go to the sea for his vacation that year. Since all of the hotels near the sea were expensive, he went to a small hotel far away from the beach.
In the morning he went down to the calm sea with a bucket, went over to the lifeguard and asked whether he would be allowed to take a bucket of salt water. The lifeguard seemed very surprised but said, "Yes, although you'll have to pay twenty-five cents for it."
The salesman gave the lifeguard twenty-five cents, filled his bucket, took it to his hotel and put his feet in the water.
After lunch, he came down to the beach again. The tide had gone out now, so the sea was much lower. The salesman thought, "That man has a very good business. He must have sold thousands of buckets since this morning."
یک فروشنده دوره گرد مجبور بود آنقدر پیاده روی کند که اغلب پاهایش اسیب می دید. دکترش به او گفت که آب دریا بهترین چیز برای پاهایش است ، بنابراین فروشنده تصمیم گرفت برای تعطیلات در همان سال به دریا برود. از آنجا که همه هتل های نزدیک دریا گران بودند ، او به هتل کوچکی دور از ساحل رفت.
صبح با سطل به سمت دریای آرام رفت ، به سمت نجات غریق رفت و پرسید که آیا اجازه دارد که یک سطل از اب دریا بگیرد. نجات غریق خیلی تعجب کرد اما گفت "بله ، اگرچه باید بیست و پنج سنت برای آن بپردازید".
فروشنده به نجات دهنده بیست و پنج سنت داد ، سطل خود را پر کرد ، آن را به هتل خود برد و پاهای خود را دراب گذاشت.
بعد از ناهار ، دوباره به ساحل آمد. حالا آب کم شده بود ، پس دریا خیلی پایین تر بود. فروشنده فکر کرد "این مرد یک کسب و کار بسیار خوب دارد. اون بايد از امروز صبح هزاران سطل فروخته باشه."