Cloning

شبیه سازی

Cloning

شبیه سازی

Chance was a Brahman bull, but Ralph loved him like a family dog. Brahman bulls weigh between 1,000 and 2,200 pounds. They are intelligent and relatively calm animals, but they have large horns and can be very dangerous. Chance wasn’t one of the dangerous ones. Even though he was more than 2,000 pounds, he would lick Ralph’s face and lovingly rub his head against Ralph’s wife, Sandy.

 

شبیه سازی

چنس یک گاو برهمن بود، اما رالف مثل یک سگ خانگی او را دوست داشت. گاوهای برهمن بین 1000 تا 2200 پوند وزن دارند. آنها حیوانات هوشمند و نسبتا آرامی هستند اما شاخهای بزرگ دارند و ممکن است بسیار خطرناک باشند. چنس یکی از آن گاوهای خطرناک نبود. اگرچه او بیش از 2000 پوند وزن داشت، صورت رالف را می لیسید و سرش را از روی محبت به سندی همسر رالف می مالید.

Ralph is the owner of Ralph Fisher’s Photo Animals, a company that provides animals for events around the US. For many years he brought his bull to parades and parties and people would have their picture taken with Chance the bull. Chance was photographed with rock stars, politicians and even met Mother Theresa. He was probably the most photographed bull in history and even appeared in Hollywood movies.

Chance was such a trusted animal, that Ralph let him freely leave the fenced area where the other bulls lived. Chance would often peacefully sit in the grass under a tree outside Ralph’s kitchen window.

One rainy day Chance didn’t show up to eat and Ralph went looking for him. He had died. Chance was 19 years old, and had lived a good life, but Ralph was devastated by his death.

He planned to have Chance stuffed so he could hold onto the memory of his dear pet, but first he had to skin him. Ralph loved this bull like a family member. It was a tough thing to do, but he got his knife and got to work. He skinned and cried and skinned and cried all day in the rain until he was done.

Three months earlier Chance went to Texas AM University to have a mole removed. Ralph heard that the university was planning to clone an animal. He knew that Chance was getting old and wouldn’t live long. Chance was 19 years old, which was 88 years old in people years. Ralph begged the doctors at the university to clone Chance. At first they refused, but Ralph wouldn’t leave them alone. Finally they agreed to do it.

Ten months after Chance died, Chance’s clone was born. Ralph named the clone Second Chance. The first time they let Second Chance free, unbelievably he went and sat down under the original Chance’s favorite tree outside of Ralph’s kitchen window.

رالف صاحب شرکت حیوانات مخصوص عکاسی رالف فیشر است که حیوانات را برای رویدادهای مختلف سراسر ایالات متحده تامین می کند. او سالها گاو نر خود را به رژه ها و مهمانی ها می برد و مردم دوست داشتند با چنس عکس بگیرند. چنس با ستارگان موسیقی راک و سیاستمداران عکس گرفت و حتی مادر ترزا را نیز ملاقات کرد. احتمالا در طول تاریخ او گاوی است که بیشترین عکس را گرفته است و حتی در فیلم های هالیوودی نیز ظاهر شده است.

چنس چنان حیوان قابل اطمینانی بود که رالف به او اجازه داد آزادانه از محوطه ی حصارکشی شده ای که دیگر گاوها در آن زندگی می کردند، خارج شود. چنس اغلب به آرامی زیر درختی پشت پنجره آشپزخانه رالف روی چمن می نشست.

چنس در یک روز بارانی برای علف خوردن ظاهر نشد و رالف دنبال او گشت. او مُرده بود. چنس 19 ساله بود و خوب عمرکرده بود اما رالف با مرگ او کاملا نابود شد.

او نقشه کشیده بود که پوست چنس را پر کند تا بتواند خاطره ی حیوان خانگی عزیزش را حفظ کند، اما ابتدا مجبور بود پوستش را بکند. رالف این گاو را مانند یکی از اعضای خانواده اش دوست داشت. کار سختی بود، اما او چاقو را برداشت و دست به کار شد. او تمام روز زیر باران پوست کند و گریه کرد و پوست کند و گریه کرد تا کارش تمام شد.

چنس سه ماه پیش از آن به دانشگاه اِی اند اِم تگزاس رفت تا یکی از خالهایش را بردارند. رالف شنیده بود که دانشگاه قصد دارد حیوانی را شبیه سازی کند. او می دانست که چنس پیر شده است و زیاد زنده نمی ماند. چنس 19 ساله بود که معادل 88 سالگی در انسانها است. رالف از پزشکان دانشگاه خواهش کرد تا چنس را شبیه سازی نمایند. آنها ابتدا قبول نکردند، اما رالف دست از سرشان بر نمی داشت. سرانجام آنها موافقت کردند که این کار را انجام دهند.

ده ماه پس از مرگ چنس، همتای شبیه سازی شده ی او به دنیا آمد. رالف او را چنس دوم نامید. اولین باری که آنها چنس دوم را باز و آزاد کردند، به شکلی باور نکردنی زیر درخت مورد علاقه ی چنس اصلی پشت پنجره آشپزخانه رالف نشست.

 

This wasn’t the only strange thing. Second Chance also had the same eating pattern as the original Chance. He’d pull his head out of the food bucket to chew in between bites. Ralph had worked with animals his whole life but had never seen any animal do this except for Chance and Second Chance. Second Chance also seemed to recognize Ralph and always came to him.

The doctors reminded Ralph that Second Chance was just a clone. He had the same DNA, but he wasn’t the same animal. Ralph and Sandy couldn’t help but feel that the original Chance had returned to them.

As Second Chance grew, he began to look more and more like the original Chance. On his fourth birthday, Ralph invited friends and family to have a birthday party. Everyone took pictures with Second Chance, blew out candles and ate cake. At the end of the day, Ralph led Second Chance back to his stall.

 

 این تنها چیز عجیب نبود. چنس دوم همان عادتهای غذایی چنس اصلی را داشت. او هر بار که سرش را داخل سطل می کرد برای جویدن آن سرش را بیرون می آورد. رالف تمام عمرش را با حیوانات کار کرده بود اما به جز چنس و چنس دوم هیچ حیوان دیگری را ندیده بود که این کار را بکند. همچنین به نظر می رسید که چنس دوم نیز رالف را می شناخت و همیشه پیش او می آمد.

پزشکان به رالف یادآوری کردند که چنس دوم تنها یک حیوان شبیه سازی شده است. او همان DNA را داشت، اما همان حیوان قبلی نبود. رالف و سندی نتوانستند جلوی خود را بگیرند و احساس می کردند که چنس اصلی پیش آن بازگشته است.

همانطور که چنس دوم رشد می کرد، بیشتر و بیشتر شبیه چنس اصلی می شد. رالف در چهارمین سالروز تولدش، دوستان و خانواده را به جشن تولد دعوت کرد. همه با چنس دوم عکس گرفتند، شمع ها را فوت کردند و کیک خوردند. در پایان روز، رالف چنس دوم را به آخورش هدایت کرد.

 

Until that day, Second Chance had seemed identical to Chance, but that night he did something very different. He attacked Ralph, goring him with his horns from behind. He slammed Ralph to the ground and stepped on him. Second Chance was over 2,000 pounds and badly injured Ralph. As he was being attacked, he couldn’t believe that Second Chance would do this to him. Ralph was in bad shape, but it wasn’t just his body that was damaged. He loved Second Chance like a family member and his feelings were also deeply hurt.

Ralph couldn’t understand why Second Chance attacked him, but he forgave him. A year and a half later the same thing happened. Second Chance attacked Ralph again. This time he threw Ralph into the air and repeatedly rammed him. Again Ralph went to the hospital and needed stitches, and again Ralph forgave Second Chance.

At the age of 8, Second Chance had problems with his stomach and died. Clones are known to have health problems, but the doctors couldn’t say if this is why he died. Ralph and his family were devastated again. His wife sent an email to friends about second Chance. It said, “We have given God the glory for giving Chance back all these 8 plus years, but it never occurred to us that by having a clone that we would lose him twice.”

 

چنس دوم تا آن روز شبیه چنس به نظر می رسید اما در همان شب او کار بسیار متفاوتی انجام داد. او به رالف حمله کرد و از پشت سر او را شاخ زد. او رالف را به زمین کوبید و او را لگد زد. چنس دوم بیش از 2000 پوند وزن داشت و رالف را به شدت مجروح کرد. رالف در حین حمله نمیتوانست باور کند که چنس دوم این کار را در حق او انجام دهد. رالف به شدت آسیب دیده بود اما تنها بدن او نبود که صدمه دید. او چنس دوم را مانند یک عضو خانواده دوست داشت و احساساتش نیز شدیدا جریحه دار شده بود.

رالف نمیتوانست بفهمد که چرا چنس دوم به او حمله کرده است اما او را بخشید. یک سال و نیم بعد همان اتفاق رخ داد. چنس دوم دوباره به رالف حمله کرد. این بار او رالف را به هوا پرتاب کرد و بارها و بارها او را لگدکوب نمود. باز هم رالف به بیمارستان رفت و نیاز به بخیه داشت و باز هم چنس دوم را بخشید.

چنس دوم در سن 8 سالگی دچار مشکلی در معده اش شد و مُرد. حیوانات شبیه سازی شده به داشتن مشکلات جسمی شناخته شده اند، اما پزشکان نتوانستند بگویند که آیا دلیل مرگ او همین مشکلات بوده است یا نه. رالف و خانواده اش دوباره نابود شدند. همسرش ایمیلی درباره چنس دوم برای دوستانش فرستاد. در این ایمیل آمده است:  ما در تمام این 8 سال به خاطر باز گرداندن چنس به ما خدا را شکر می کردیم اما هرگز به این فکر نکرده بودیم که اگر همتای او را داشته باشیم او را دوباره از دست می دهیم.