Dreamy Night>
شب رویایی
Dreamy Night
شب رویایی
It was a Saturday evening in late July, and Joe and his girlfriend had been to the movies. After that they ate supper in a small restaurant, and now they were sitting together on a bench in the park, enjoying the cool air and the moonlight.
After a long time, the girl said dreamily, "Joe, do you think my eyes are like bright stars shining in the clear night sky?"
Joe looked at her quickly, and then answered, "Yes." "And do you think my teeth are like pearls reflecting the light of the moon?" she continued in the same dreamy voice.
"Yes," he answered again after another quick look. "And do you think my hair is like a golden waterfall in the moonlight?" she went on.
"Yes," he repeated.
"Oh, Joe!" she said happily, throwing her arms around him, "You say the most wonderful things!"
شب شنبه در اواخر ماه جولای بود و جو و نامزدش به سینما رفته بودند. بعد از ان شام را در يک رستوران کوچيک خوردند وحالا با هم روی یک نیمکت در پارک نشسته بودند، از هوای خنک و نور ماه لذت می بردند.
بعد از مدتها دختر با حالت رویایی گفت "جو ، تو فکر می کنی چشمانم مثل ستاره های درخشان آسمان صاف شب هستند؟"
جو سریع به او نگاه کرد و سپس پاسخ داد "بله". دختر با همان صدای رویایی ادامه داد" و فکر ميکني دندان هایم مثل مرواريدی هستند که نور ماه را بازتاب ميدهند ؟"
جو دوباره بعد از نگاه سریع جواب داد "بله". دختر ادامه داد" و فکر ميکني موهای من مثل آبشار طلايي در نور ماه هستند؟
جو تکرار کرد" بله"
او بازوهایش را به اطراف جو انداخت و با خوشحالي گفت "اوه ، جو! تو فوق العاده ترین چیزها را می گویی"