In Way To The Work

در مسیر کار

In Way To The Work

در مسیر کار

Mr. Smith lived in the country, but he worked in an office in the big city, so five days a week he went to work by train every morning and came home the same way.

One morning he was reading his newspaper on the train when a man sitting behind him, who Mr. Smith had never met before, leaned forward, tapped him on the shoulder and spoke to him. The man said, "You're not leading a very interesting life, are you? You get on the same train at the same station at the same time every morning, and you always sit in the same seat and read the same newspaper."

Mr. Smith put his paper down, turned around, and said to the man angrily, "How do you know all that about me?"

"Because I'm always sitting in this seat behind you," the man answered.

آقای اسمیت در حومه شهر زندگی می کرد، اما در یک اداره در شهری بزرگ کار می کرد، بنابراین پنج روز در هفته هر روز صبح با قطار سر کار می رفت و از همان مسیر به خانه بازمیگشت.

یک روز صبح او مشغول خواندن روزنامه در قطاربود که مردی پشت سراو نشسته بود  که آقای اسمیت هرگزاو را ندیده بود ، به جلو خم شد ، به شانه اش ضربه زد و با او صحبت کرد. مرد گفت "تو زندگی خیلی جالبی نداری ، درسته؟ هر روز صبح در همین ساعت درهمین ایستگاه سوار همین قطار می شوید و همیشه روی همین صندلی می نشینید و همین روزنامه را می خوانید."

آقای اسمیت روزنامه اش را پایین اورد، برگشت و با عصبانیت به مرد گفت ، " چطور همه چیز را درمورد من میدانید؟"

مرد پاسخ داد "چون من هم همیشه همینجا پشت سر شما مینشینم".