New Car>
ماشین جدید
New Car
ماشین جدید
Fred had a very rusty old car, but his father said that he had to sell it before he would buy him a new one. “You have to learn the value of money, Fred," his father said. "It doesn't grow on trees, you know. You should learn to be a good businessman."
But nobody seemed to want to buy the car from Fred. He put a "For Sale" sign in the back window of the car, and he put another sign on the bulletin board in his college dormitory, but nothing happened. Then one day he was driving to another town, and stopped at the entrance to a toll booth where he had to pay before being allowed to use the road. The attendant said, "Two dollars and fifty cents."
"I accept," said Fred. "It's yours." Then he put the car keys into the surprised attendant's hand, and held out his other hand for the two dollars and fifty cents.
فرد یک ماشین بسیار قدیمی و داغونی داشت ، اما پدرش گفت که قبل از خرید یک ماشین جدید باید آن را بفروشد. پدرش گفت:" تو باید قدر پولت را بدانی ، فرد". "پول علف خرس نیست، باید یاد بگیری تاجر خوبی باشی"
اما به نظر مي رسيد هيچکس نمي خواست ماشين فرد را بخرد.او تابلوی "برای فروش" را در پنجره عقب ماشین گذاشت و یکی هم روی تابلوی اعلانات خوابگاه دانشگاهش گذاشت ، اما از خریدار خبری نشد. سپس یک روز او در حال رانندگی در مسیر شهر دیگری بود، و در ورودی گیشه عوارض جاده، جایی که باید قبل از ورود به جاده هزینه ای پرداخت کند ، توقف کرد.مامورعوارض گفت: "دو دلار و پنجاه سنت".
فرد گفت " من قبول میکنم.این برای شماست."بعد کلید ماشین را به دست مامور غافلگیر شده گذاشت و دست دیگرش را برای دو دلار و پنجاه سنت دراز کرد.