Play in Water

بازی در اب

Play in Water

بازی در اب

 

 

A young boy did not live too far from school, so he used to walk there and back every day. On his way to school he passed a play- ground whise used to get very wet when it rained. One day the boy came home very wet. His mother became angry and said, "Don't play in the water on your way home from school."

The next day he came home very wet again, and his mother became even angrier. "I'll tell your father if you come home wet again," she said, "and then he'll punish you."

The next day the young boy was dry when he came home from school. "You were a good boy today," his mother said. "You didn't play in the water." "No," he answered sadly, "there were so many older boys in the water when I got there this afternoon that there wasn't any room for me at all."

 

یک پسر جوان خیلی دور از مدرسه زندگی نمی کرد، بنابراین هر روز به آنجا پیاده می رفت و برمی گشت. در راه مدرسه از کنار زمین بازی رد شد که وقتی باران می بارید خیلی خیس می شد. یک روز پسربه خانه آمد درحالیکه خیس بود. مادرش عصبانی شد و گفت "در راه بازگشت از مدرسه در آب بازی نکن."

روز بعد دوباره خیلی خیس به خانه آمد و مادرش حتی عصبانی تر شد و گفت "من به پدرت خواهم گفت اگر دوباره خيس برگردي خانه و بعدش اون تو رو مجازات خواهد کرد"

روز بعد پسر جوان وقتی از مدرسه به خانه آمد خشک بود. مادرش گفت" تو امروز پسر خوبی بودی. تو در آب بازی نکردی". پسر با اندوه جواب داد."نه، وقتی امروز بعد از ظهر به آنجا رسیدم، پسرهای بزرگتر زیادی در آب بودند که اصلا جایی برای من نبود."