Shopping For Bargains

خرید به صرفه

Shopping For Bargains

خرید به صرفه

Jim went to the thrift shop. He wasn't looking for anything in particular. He liked to go there just to browse. A big sign on the front door said OPEN. The shop was closed on Sunday and Monday. The rest of the week, it opened at 10 a.m. and closed at 2 p.m.

جیم به مغازه دستفروشی رفت. او دنبال چیز خاصی نبود. او دوست داشت فقط برای دیدن به آنجا برود. تابلوی بزرگی روی در ورودی نشان می دهد که باز است. یکشنبه و دوشنبه مغازه تعطیل بود. بقیه هفته ساعت 10 صبح باز شد و ساعت 2 بعد از ظهر بسته شد.

 

Two women worked inside. They rang up sales and put the items into plastic bags for the customers to carry out. At the back of the shop was a big room where another lady worked. She sorted the new donations and put price tags on them. At the end of each day, she would bring the new donations out to the main part of the shop.

دو زن در داخل کار می کردند. آنها برای انجام وظیفه به مشتریان اقلام به فروش رسیده را در کیسه های پلاستیکی قرار می داند. پشت مغازه یک اتاق بزرگ بود که خانم دیگری در آن کار می کرد. او اهدای های مالی جدید را مرتب کرد و بر روی آنها برچسب قیمت گذاشت. در پایان هر روز، او اهدایی های جدید را به بخش اصلی مغازه می آورد.

 

Everyone who worked at the thrift shop was a volunteer. The only "payment" they received was that they had the opportunity to see, and buy, any items in the shop before the customers did.

همه کسانی که در مغازه صرفه جویی کار میکردند به صورت داوطلبانه بود. تنها "پرداخت" آنها این بود که آنها این فرصت را داشتند که هر کالایی را در مغازه قبل از اینکه مشتری ببینند بخرند.

 

When Jim entered, the lady at the register told him hello. He smiled and said hello. She knew Jim because he was a regular customer.

وقتی جیم وارد شد، خانم ثبت نام به او سلام کرد. لبخندی زد و سلام کرد. او جیم را می‌شناخت چون مشتری دائمی بود.

 

Jim said, "What's new?"

جیم گفت: چه چیزی جدیده؟

 

She laughed and said that nothing was ever new at a thrift shop. "It's always old and it's always used," she smiled.

او خندید و گفت که هیچ چیز در یک مغازه دستفروشی جدید نیست. او لبخند زد: "آنها همیشه قدیمی هستند و همیشه استفاده میشدند."

 

Jim looked at the watches in the glass case. He saw one that he liked.

جیم به ساعت های داخل جعبه شیشه ای نگاه کرد. یکی را دید که دوست داشت.

 

"Could I look at that one?" he asked.

"آیا می توانم به آن یکی نگاه کنم؟" او درخواست کرد.