The Baby Bear

بچه خرس

The Baby Bear

بچه خرس

The baby bear followed his mama. Mama bear walked through the woods. She was looking for berries to eat. She found some black berries. She started eating them. The baby started eating them, too. They ate all the berries.

بچه خرس به دنبال مادرش میرفت. مامان خرس در جنگل قدم می زد. او به دنبال توت برای خوردن بود. او مقداری توت سیاه پیدا کرد. شروع به خوردن آنها کرد. بچه هم شروع به خوردن آنها کرد. آنها همه توت ها را خوردند.

 

Baby bear was full. Mama bear was still hungry. She started walking again. She wanted to find more berries to eat. Baby bear lay down. He was full. He wanted to take a nap. But mama bear came back. She growled at baby bear. He understood mama’s growl.

بچه خرس سیر شده بود. مامان خرس هنوز گرسنه بود. دوباره شروع کرد به راه رفتن. او می خواست توت های بیشتری برای خوردن پیدا کند. بچه خرس دراز کشید. او پر ( سیر ) شده بود. می خواست چرت بزند. اما مامان خرس برگشت. او سر بچه خرس غرغر کرد. بچه خرس غرغر مامان را فهمید ( عصبانی بودن مامان ).

 

When mama growled, he obeyed. He got up and followed his mama. Someday he would take a nap after a meal. A squirrel ran up a tree with a nut. It dropped the nut and ran back down to the ground. It picked up the nut and looked at baby bear. Then it ran back up the tree. Baby bear did not like nuts. They were too hard to open.

وقتی مامان غر زد، او اطاعت کرد. بلند شد و دنبال مامانش رفت. روزی بعد از غذا که میخواست چرت بزند. یک سنجاب با یک آجیل از بالای درخت دوید. آجیل ها را رها کرد و به سمت زمین دوید. آجیل را برداشت و به بچه خرس نگاه کرد. سپس به سمت بالای درخت دوید. بچه خرس آجیل دوست نداشت. باز کردن آنها خیلی سخت بود.