The Devoted Mother
مادر فداکار
The Devoted Mother
مادر فداکار
The Devoted Mother:
مادر فداکار:
A mother duck and her little ducklings were on their way to a lake one day. The ducklings were very happy following their mother and quack-quacking along the way.
یک اردک مادر و جوجه اردک های کوچکش روزی در راه دریاچه بودند. جوجه اردک ها از تعقیب مادرشان بسیار خوشحال بودند و در طول راه قاطی می کردند.
All of a sudden, the mother duck saw a fox at a distance. She was frightened, and shouted, "Children, hurry to the lake. There's a fox!"
ناگهان اردک مادر روباهی را از دور دید. او ترسیده بود و فریاد زد: "بچه ها، سریع به دریاچه بروید، یک روباه وجود دارد!"
The ducklings hurried towards the lake. The mother duck wondered what to do. Then she began to walk back and forth dragging one wing on the ground.
جوجه اردک ها با عجله به سمت دریاچه رفتند. اردک مادر تعجب کرد که چه کند. سپس شروع به راه رفتن کرد و یک بالش را روی زمین می کشید.
Short Stories - Devoted Mother 2When the fox saw her, he became happy. He said to himself, "It seems she's hurt and can't fly! I can easily catch and eat her!" He ran towards her.
داستان های کوتاه - مادر فداکار 2وقتی روباه او را دید خوشحال شد. با خود گفت: "به نظر می رسد او صدمه دیده و نمی تواند پرواز کند! من می توانم او را راحت بگیرم و بخورم!" به سمت او دوید.
The mother duck ran, leading the fox away from the lake. The fox followed her. Now he wouldn't be able to harm her ducklings. The mother duck looked towards her ducklings and saw that they had reached the lake. She was relieved, so she stopped and took a deep breath.
اردک مادر دوید و روباه را از دریاچه دور کرد. روباه به دنبال او رفت. حالا او نمی تواند به جوجه اردک های او آسیب برساند. اردک مادر به جوجه اردک هایش نگاه کرد و دید که به دریاچه رسیده اند. خیالش راحت شد، ایستاد و نفس عمیقی کشید.
The fox thought that she was tired and he came closer, but the mother duck quickly spread her wings and rose up in the air. She landed in the middle of the lake and her ducklings swam to her.
روباه فکر کرد که خسته است و او نزدیکتر شد، اما اردک مادر به سرعت بال هایش را باز کرد و به هوا برخاست. او در وسط دریاچه فرود آمد و جوجه اردک هایش به سمت او شنا کردند.
The fox stared in disbelief at the mother duck and her ducklings. The mother duck had tricked him cleverly. Now he could not reach them because they were in the middle of the lake.
روباه با ناباوری به اردک مادر و جوجه اردک هایش خیره شد. اردک مادر با زیرکی او را فریب داده بود. حالا او نمی توانست به آنها برسد زیرا آنها در وسط دریاچه بودند.