The Dishonest Doctor

دکتر بی شرف

Once an old lady lost her eyesight and became blind. She called a doctor and agreed to pay him a very big amount if he cured her.

یک بار پیرزنی بینایی خود را از دست داد و نابینا شد. او با یک دکتر تماس گرفت و موافقت کرد که اگر او را درمان کند مبلغ بسیار زیادی به او بپردازد.

But she will not give a single penny if she is not cured. Doctor daily came to her house for treatment.

اما اگر درمان نشود حتی یک ریال هم نمی دهد. دکتر روزانه برای معالجه به خانه او می آمد.

He started stealing lady's furniture and other valu­able things from the house. He took away everyday one thing from lady's house.

او شروع به سرقت اثاثیه خانم و سایر اشیاء با ارزش از خانه کرد. او هر روز یک چیز را از خانه خانم برداشت.

So he delayed curing the lady. He cured the lady after he had removed all the furniture and valuable articles from the lady's house.

پس شفای آن خانم را به تأخیر انداخت. او پس از برداشتن تمام اثاثیه و اشیاء با ارزش از خانه آن خانم، آن خانم را معالجه کرد.

Now doctor demanded his fee from the lady. But she refused to pay the fees and said that she is not fully cured.

حالا دکتر حق الزحمه خود را از خانم خواست. اما او از پرداخت هزینه ها خودداری کرد و گفت که به طور کامل درمان نشده است.

Doctor registered a case against her in the court. On being asked by the judge why she was not paying the fee, she told the court that her eye sight is not fully restored.

دکتر برای او در دادگاه پرونده تشکیل داد. او در پاسخ به سوال قاضی به دلیل عدم پرداخت این هزینه، به دادگاه گفت که بینایی او به طور کامل ترمیم نشده است.

She could not see her furniture and other articles in the house. The judge was very clever. He understood the matter and punished the doctor.

او نمی توانست اثاثیه و سایر اجناس خود را در خانه ببیند. قاضی خیلی باهوش بود. او موضوع را فهمید و دکتر را مجازات کرد.

Moral:

اخلاقی:

Dishonesty never wins.

بی صداقتی هرگز پیروز نمی شود.