travel by plane

سفر با هواپیما

travel by plane

سفر با هواپیما

Mrs. Green was an old lady. She traveled often and she wasn't afraid of flying. One day she was going from Chicago to San Francisco in a big plane. There were a lot of empty seats on it.

Mrs. Green's seat was near a window. There was a young man on the other side of the aisle. He was near a window, too. Mrs. Green looked at the young man several times.

"He's always looking at the engine outside his window," she thought. She got up and walked around in the plane for a few minutes. Then she sat down and looked at the young man again. "Yes," she thought, "he's looking at that engine all the time."

After half an hour Mrs. Green went over to him and said, "Take a walk around the plane, young man. I'm going to watch that engine for you for a few minutes."

 

خانم گرین یک خانم مسن بود. او اغلب سفر می کرد و از سفر هوایی  نمی ترسید. یک روز او با یک هواپیمای بزرگ از شیکاگو به سانفرانسیسکو می رفت. تعداد زیادی صندلی خالی در هواپیما وجود داشت.

صندلی خانم گرین نزدیک پنجره بود. مرد جوانی آن طرف راهرو بود. او هم نزدیک پنجره بود. خانم گرین چندین بار به مرد جوان نگاه کرد.

او فکر کرد، "اون همش داره  به موتور بیرون از پنجره نگاه می کند." از جایش بلند شد و چند دقیقه ای در هواپیما قدم زد. بعد نشست و دوباره به مرد جوان نگاه کرد. او فکر کرد، "بله، اون همش داره به  موتور هواپیما  نگاه میکنه."

بعد از نیم ساعت خانم گرین به سمت او رفت و گفت، "مرد  جوان، کمی درهوپیما قدم بزن ، من بجای تو  چند دقیقه  آن موتور را تماشا میکنم."