travel by train

مسافرت با قطار

travel by train

مسافرت با قطار

Mr. Jones had a few days’ holiday. so he said, ‘I'm going to go to the mountains by train.’ He put on his best clothes took a small bag went to the station and got into the train. He had a beautiful hat, and he often put his head out of the window during the trip and looked at the mountains. But the wind pulled his hat off.

Mr. Jones quickly took his old bag and threw that out of the window too.

The other people in the carriage laughed. ‘Is your bag going to bring your beautiful hat back?’ they asked.  

‘No Mr. Jones answered, but there's no name and no addressed in my hat, and there's a name and address on the bag. Someone's going to find both of them near each other, and he’s going to send me the bag and the hat.’

 

آقای جونز تعطیلات چند روزه داشت. بنابراین گفت  "قراره با قطار به کوه بروم." بهترین لباس هایش را پوشید، کیف کوچکیبرداشت، به ایستگاه رفت و سوار قطار شد. کلاه زیبایی داشت و در سفر اغلب سرش را از پنجره بیرون می آورد و به کوه ها نگاه می کرد، اما باد کلاهش را برد.

آقای جونز به سرعت کیف قدیمی خود را برداشت و آن را نیز از پنجره به بیرون پرت کرد.

بقیه افراد در قطار خندیدند. "آیا قرار است کیف شما کلاه زیبای شما را برگرداند؟" آنها پرسیدند.

"نه " آقای جونز جواب داد، اما در کلاه من نه نامی وجود دارد و نه نشانی، و یک نام و نشانی روی کیف است. یکی قرار است هر دوی آنها را نزدیک یکدیگر پیدا کند و کیف و کلاه را برای من بفرستد.