احساسات>
Feelings
خوب
Example: When I go to the jungle, I feel good.
ترجمه مثال: وقتی به جنگل میروم، حس خوبی دارم.
بد
Example: A: Are you ok? B: No, I feel bad.
ترجمه مثال: الف: حالت خوبه؟ ب: نه، حس بدی دارم.
گرسنه
Example: When I see candy, I get hungry.
ترجمه مثال: وقتی آبنبات میبینم، گرسنه میشوم.
تشنه
Example: I get very thirsty during exercise.
ترجمه مثال: من هنگام ورزش کردن خیلی تشنه میشوم.
ترسیده
Example: My little brother was scared when he saw a cat.
ترجمه مثال: وقتی برادر کوچکم یک گربه دید، ترسید.
خوابآلود
Example: The warmth from the fire made her feel sleepy.
ترجمه مثال: گرمای آتش باعث شد او احساس خوابآلودگی بکند.
خوشحال
Example: My friend's father is happy most of the time.
ترجمه مثال: پدر دوستم بیشتر وقتها خوشحال است.
ناراحت
Example: If a family member dies, the rest will be sad.
ترجمه مثال: اگر یکی از اعضای خانواده فوت کند، بقیه ناراحت خواهند شد.
جدی
Example: His voice suddenly became more serious.
ترجمه مثال: صدایش ناگهان جدیتر شد.
خسته
Example: All students are tired in the first class.
ترجمه مثال: همه دانشآموزان در کلاس اول خسته هستند.
پراضطراب / عصبی
Example: My child is nervous because of his bad grades.
ترجمه مثال: فرزندم به خاطر نمرات بدش مضطرب است.
آرام
Example: He tried to stay calm and just ignore him.
ترجمه مثال: او سعی کرد آرام بماند و فقط نادیدهاش بگیرد.
عصبانی
Example: My friend is angry at me because I lied to him.
ترجمه مثال: دوستم از دست من عصبانی است چون به او دروغ گفتم.
هیجانزده
Example: She is very excited about the surprise.
ترجمه مثال: او برای این غافلگیری (سورپرایز) بسیار هیجانزده است.
نگران
Example: All parents are worried about their children.
ترجمه مثال: همه والدین نگران فرزندانشان هستند.