تمام واژگان استفاده شده برای احساسات>
All Vocabulary Used for Emotions
خوشحال
Example: She felt happy when she received the good news.
ترجمه مثال: او وقتی خبر خوب را دریافت کرد ، احساس خوشبختی کرد.
غمگین
Example: He looked sad after hearing about the loss.
ترجمه مثال: او پس از شنیدن در مورد از دست دادن غمگین به نظر می رسید.
خشمگین
Example: She was angry at the way she was treated.
ترجمه مثال: او از نحوه برخورد با او عصبانی بود.
برانگیخته
Example: He was excited about his upcoming vacation.
ترجمه مثال: او از تعطیلات آینده خود هیجان زده بود.
غافلگیر شدن
Example: She was surprised to see her old friend at the party.
ترجمه مثال: او از دیدن دوست قدیمی خود در مهمانی شگفت زده شد.
ترسناک
Example: He felt fearful after hearing strange noises at night.
ترجمه مثال: او پس از شنیدن صداهای عجیب در شب احساس ترس کرد.
منزجر
Example: She was disgusted by the sight of spoiled food.
ترجمه مثال: او از دید غذای فاسد منزجر شد.
محتوا
Example: He felt content after completing his work.
ترجمه مثال: او بعد از اتمام کار خود احساس رضایت کرد.
امیدوار
Example: She remained hopeful despite the challenges she faced.
ترجمه مثال: او با وجود چالش هایی که با او روبرو بود امیدوار بود.
مشتاق
Example: He felt anxious before his job interview.
ترجمه مثال: او قبل از مصاحبه شغلی خود احساس اضطراب کرد.
آرام
Example: She felt calm while sitting by the lake.
ترجمه مثال: او هنگام نشستن در کنار دریاچه احساس آرامش کرد.
مالیخولیا
Example: He experienced a sense of melancholy on rainy days.
ترجمه مثال: او در روزهای بارانی احساس مالیخولیایی را تجربه کرد.
عصبی
Example: She was nervous before her performance on stage.
ترجمه مثال: او قبل از عملکردش روی صحنه عصبی بود.
شاد
Example: He felt joyful when he reunited with his family.
ترجمه مثال: او هنگام پیوستن به خانواده خود احساس شادی کرد.
مغرور
Example: She felt proud of her accomplishments.
ترجمه مثال: او از دستاوردهای خود احساس افتخار کرد.
آرام
Example: He felt relaxed after a long day at work.
ترجمه مثال: او بعد از یک روز طولانی در محل کار احساس آرامش کرد.